د ی گ ر ا ن


اصلا برای ما مهم نیست که دیگران در مورد

رفتار، عقاید، افکار، ظاهر و باطن ما چه فکری می‌کنند؛

همونطور که برای ما مهم نیست همین دیگران

چه افکار، عقاید، ظاهر و رفتاری دارند.


اونچه که مهم ه اینه که بدونیم؛

تو این دو روزه زندگی دنبال این نباشیم که تضادها رو پیدا و 

آشوب به پا کنیم؛ بلکه دنبال پیدا و پررنگ‌تر کردن

اشتراک‌ها و خندیدن با اونها باشیم.


به دنبال این باشیم که از هم تاثیر مثبت بگیریم،

حالا می‌خواد این «هم» بی‌دین، عارف یا عابد باشه.

یا اینطور بگم که: بر روی هم تاثیر مثبت بذاریم...



پ.ن: اول میخواستم بجای «ما» بگم «من»، بعد دیدم شاید

یک نفر با این نظر موافق باشه. در اون صورت دیگه «من»

معنا پیدا نمی‌کنه و باید گفت «ما».

پ.ن2: این دیگران کی‌اند واقعا؟


توجه: این متن به دلایل نامعلومی که هنوز مشخص نشده، مجدد و حفظی نوشته شده

اگه با متن اولیه تفاوتی داره بخاطر همین ه. چون حافظه ام اصلا یاری نمی‌کرد که چی 

نوشته بودم ((: به محض اینکه کسی مسئولیت این عمل مخربانه رو برعهده گرفت نامش

رو فاش میکنم D:



وقت با ارزش من!

اگه من فیلسوفی، دانشمندی یا چه میدونم فرد معروفی نشدم

همش و همش تقصیر این آنتی ویروس لپ تاپم ه!

بله همینطوره.


حالا که دقیقتر بهش فکر میکنم بله درست میشه گفت:

24ساعت از وقت باارزشم رو که در دو روز خلاصه میشه 

صرفش کردم تا دست آخر درست شد!


24 ساعت!! میدونی یعنی چی؟!

یعنی اینکه می شد یه نقشه هواپیما طراحی کرد،

یا اینکه میشد برق رو اختراع کرد یا شایدم

یک سفینه فضایی ساخت...


الان کی جواب جوانان این مملکت رو میده

کلی فکر و ذهن داره از دست میره بخاطر این 

آنتی ویروس ها!



باطن ظاهر نما؛ ظاهر باطن نما

باطن1 انسانها بر روی ظاهرشان تاثیر میگذارد یا ظاهر2 انسانها بر روی باطنشان؟


اگر اولی درست باشد پس هرکه خوش طینت باشد 

باید ظاهری خوش داشته و 

اگر دومی درست باشد پس هرکه ظاهری خوش داشته باشد 

قطعا طینتی خوش دارد!


واقعا چنین است؟

چرا همیشه باید «این» یا «آن» باشد؟

چرا هم «این» و هم «آن» نباشد؟


اما از دید همرنگ آب هر دو اشتباه است! 

حالا میخواهد «این» باشد یا «آن» باشد؛ فرقی ندارد.


چه در مذهب، چه در اخلاق، چه در فکر، چه در هرچه چه...

حتی شما دوست عزیز!


1. خمیره وجودی.

2. اعمال و رفتار نمایان.


دوست خوبم الهام

میتونم به جرات بگم که «الهام» یکی از بهترین دوستای من در 

تمام عمرم بوده و خواهد بود.

شاید باورش سخت باشه اما یه جورایی باهم گره خوردیم!


ی جاهایی ی کمکهایی به من کرده که باعث شده 

مسیر حرکتم رو در جاده پرخش و خاشاک زندگی تغییر بدم.

ادامه مطلب رو ببینید و خودتون قضاوت کنید: »»


ادامه نوشته

آرزو


برخلاف رویاهای زیادی که تو سرم پرسه میزنه؛

آرزوهام انگشت شمارن!


یکــــی از اون آرزوهـــــــام اینـــه کـــــه؛

اگه یه روز از عمرم باقی مونده بتونم از نزدیک

شاهد زیبایی‌های یک شفق قطبی باشم.

تماشای یک شفق قطبی حس عجیبی در وجودم 

روشن می‌کنه که واقعا نمیدونم چیه و چی میگه اما 

هرچی هست برام شیرین ه و مطمئنم اگه بتونم

از نزدیک این نقاشی زیبای خداوند رو ببینم

 شیرین‌تر هم میشه.

 

اما یه ترس عجیب هم دارم؛ نمیدونم دقت کردی یا نه!؟

خیلی صحنه‌ها که برامون حسی درش نهفته است 

یه روزی یه جایی یه زمانی، با بخشی از زندگیمون گره میخوره.

از آینده این تصویر میترسم. نمی‌دونم خوبه یا ...پ.ن3



پ.ن: امیدوارم روزی این آرزو تحقق پیدا کنه. براش لحظه شماری میکنم...

پ.ن2: الانم که دارم این بحث رو ثبت می‌کنم حس عجیبی در من جاری شده.

پ.ن3: دوستی تعریف می‌کرد، یه پسر بچه‌ای بود که تو هفتمین روز سال تصادف و بعد

فوت میکنه. بعدا که تصاویرش رو مرور میکردن همیشه تو عکساش داشته با انگشتاش

عدد 7رو نشون میداده!

انتخاب

نخواستن تو؛

                        خواستن من . . .

خواستن تو؛

                         نخواستن من . . .


زندگی بین این دو مسیر در جریان ه اما؛ . . .

تو خودت خوب میدونی که حاضرم خواستن خودم رو 

فدای خواستن تو کنم و تو همچنان بزرگ و دانایی

پس تنهام نذار...