بیگانگی با خدا
«در ادامه این -پست زیبا- از دوست خوبم مریم»
متاسفانه خیلی از اعتقادهای قدیم ما دستخوش
«به روز شدن» قرار گرفته،
و از همه مهمتر سکوت انسان ها در قبال این تغیر است،
که مرا آزرده می کند!
واقعا نمی دانم چرا به جایی رسیدیم که
که اختصاص ساعتی مشخص به عبادت بی کلاسی و عقب ماندگی
محسوب می شود؟
چرا تنهادر شهرهای کوچک و روستاها سر اذان مغازه ها
تعطیل می شود و همه به سمت مسجد حرکت می کنند؟
واقعا همه چیز به خود ما بر می گردد؛ به برخورد ما
به دید ما، به شیوه تربیت ما و غیره.
واقعا به دل انسانهاست، با خدا بودن به ظاهر نیست.
اگر مساجد ما، اگر امامزاده های ما شور و شوق قدیم را ندارند،
به مرز کشی های ما بر میگردد، به تقسیم های ظاهری
بین افراد بر می گردد.
این ما بودیم که با تقسیم های مذهبی و غیر مذهبی که انجام دادیم،
خدا را فقط در ظاهر انسان ها قرار دادیم!
این ما بودیم که سعی کردیم فرزندانمان تنها به دنبال دوستان
هم ظاهر خود باشد! سعی نکردیم که فرزندمان را
طوری تربیت کنیم که به دنبال بهترین ها باشند و دیگران را هم به
سوی بهترین ها دعوت کند.
اگر فزرند من با مسجد بیگانه است گناهش به گردن من مادر یا پدر است،
اگر فرزند من با نماز و یا با قرآن بیگانه است مسببش من مادر یا پدر هستم،
اگر پایه و اساس انسان ها قوی بنا شده باشد
هیچ لرزشی آن را ویران نخواهد کرد.
اگر من مادر یا پدر، جلوی چشمان فرزندم با خدا صحبت کنم و
شاکر داشته ها و نداشته هایم باشم،
فرزندم هم کم کم به سمت خدا کشیده می شود.
مقصر خود ماییم و شیطان از این کوتاهی ما سو استفاده کرده است...
هر فردی در قبال عقاید خودش