«اگر ابرها ماهیت فیزیکی داشتند چه اتفاق خاصی می‌افتاد؟!»

این جمله را بارها و بارها با دیدن چند تکه ابر خامه‌ای تپل‌مپل در آسمان از ذهنم عبور دادم اما

هر بار هم از ترس تقابل با دانش و قدرت خداوند، کل صورت مسئله را با یک تکان ناگهانی به سر،

از ذهنم پاک کردم. ولی؛ چه کنم که واقعا یکی از آرزوهای من راه رفتن بر روی ابرهاست!!

راه رفتن معمولی هم نه، شاید مثل راه رفتن زیر نم نم باران،

یا راه رفتن در یک هوای پاییزی خنک و ملس؛

در کل یک راه رفتن همراه با بالا و پایین شدن آدرنالین خون!

 

شاید این آرزو از زمان کودکی و بر اساس برنامه‌های فانتزی آن زمان

همچون «خرس مهربان» شکل گرفته بود. خرسی که به همراه خانواده‌اش

بر روی ابرها زندگی می‌کرد و با یک حرکت ژانگولروار با شکم‌های رنگین‌کمان نشانشان،

احساس مردم ساکن بر روی زمین خاکی را به طرفه العینی تغیر می‌دادند.

 

حالا اصل ماجرا ماهیت فیزیکی ابرهاست! ماهیت فیزیکی از نظر من یعنی ماهیتی 

قابل لمس و سخت. مثل تشک، مثل متکا یا مثل پنبه فشرده شده.

 

وای تصور چنین ماهیتی برای ابرها چنان شعفی در من ایجاد می‌کند که دیدن

یک کندوی پر از عسل برای خرس‌های جنگلی!!

دویدن، غلت خوردن، دراز کشیدن بر روی ابرها و تماشای طلوع و غروب آفتاب، گهگاهی هم

تماشای زمین از فاصله بین ابرها و هوری ریختن دلم از دیدن این همه ارتفاع...

 

حالا که بیشتر در این توهم فانتزی قدم می زنم به نظرم شاید دویدن دنبال 

قاصدک‌ها و پروانه‌ها بر روی ابرها و دیدن پرندگان هنگام نوشیدن چای یا نسکافه 

در حال تماشای ماه این شعف را چندصد برابر کند!

وای...حالا؛ حالا تصور تماشای یک شفق قطبی در این حس و حال و از روی ابرها؛ یعنی

 

یعنی از سه حالت خارج نیست؛ یا من مرده‌ام و اینها همه تصورات من از عالم برزخ است،

یا مخ‌ام تاب برداشته و زین پس باید با آینده‌ام خداحافظی کنم و یا در خوشبینانه‌ترین حالت

در خواب عمیقی فرو رفته‌ام و  تمام اینها خزعبلاتی است که بخاطر

شام سنگین شب قبل از ذهنم عبور می کنند!

  

پ.ن: عکس= دریای ابر؛ روستای فیلبند از توابع بابل

بعد نوشت: حالا که صحبت از توهم فانتزی شد جا داره بگم من عااااشق فضای داخل این کلیپ از سامی یوسف ام اصلا ی وعضی