اگر به دنبال مسـئولیت کاری.م کلمه پرورش و فرهـنگ نیومده بود؛ شدید دلم می‌خواسـت برم کلی فحش و کلمه‌های 

قلدر معابانه به سه زبان فارسی، انگلیسـی و فرانسـوی یاد بگیرم و با تمام قوا بکوبم تو صورت بچه مایه‌دارهـایی که تو

دبستان‌های هوشمند و گران‌قیمت درس می‌خونن و فکر می‌کنن اگر 7میلیون پول شهریه دادن یعنی مدرسه رو با همه 

افرادی که توش از جون و گوشت و پوست و اسـتخوان مایه میذارن یکجا خریدن و این اجازه رو دارن با هر لـحن و ادبی که 

خواسـتن با اونها صحبت کنن، نهایتش هم اگه کسـی از گل نازکتر بهشون گفت پدر و مادرشـون رو مسلح می‌کـنن تا با 

تیربار ازشون دفاع کنن!...

 

نمی‌دونم چـرا هیچ یک از افراد جامـعه مدرسـه محکم جلوشـون وای‌نمی‌ایسته و نمی‌گه: «بدبخت، بیـچاره، مفلـوک، 

فکر کـردی هرجـور دلت بخـواد می‌تونـی زندگـی رو به نفـع خودت بچرخـونی؟! به جای اینـکه بخـوای زندگـی رو به نفـع

خودت تغیر بدی سعی کن خودت رو تغیر بدی...»

 

هرچند میدونم ممکنه شغل فعلی.م رو از دسـت بدم ولی شـروع کردم خورد خورد این حـرف‌ها رو با کمـی لطافـت به 

خورد این دانش‌آموزا دادن و سعی دارم بهشون بفهمونم پولی که بهـش می‌نازن به درد همـون مسافرت‌های چند روزه 

دور دنیاشون می‌خوره اونچه که مهمه شخصیت خودشونه...


هرچند؛ حرف‌ها قشنگ.ان و عمل کردن به اونهاست که مهمه.