میخواستم از خونه مادربزرگم برگردم خونه که مادربزرگم صدام زد و گفت:
«کجا میری مادر؛ چرا نمی‌مونی؟»

گفتم: «عزیز باید برم خونه؛ برم اینترنت تا یه چیزی میل (mail) کنم.»

مادربزرگم با غمی که در چشماش بود، کلی شاکی شد و گفت:
«چیه؟ مگه خونه من چشه؟ مگه غذای من ایرادی داره که اینجا میلت نمیکشه» !!



پ.ن: بیایم قدر لحظات «بودن» در کنار سالمندان رو بدونیم...