به یاد مادربزرگ

میخواستم از خونه مادربزرگم برگردم خونه که مادربزرگم صدام زد و گفت:
«کجا میری مادر؛ چرا نمیمونی؟»
گفتم: «عزیز باید برم خونه؛ برم اینترنت تا یه چیزی میل (mail) کنم.»
مادربزرگم با غمی که در چشماش بود، کلی شاکی شد و گفت:
«چیه؟ مگه خونه من چشه؟ مگه غذای من ایرادی داره که اینجا میلت نمیکشه» !!
پ.ن: بیایم قدر لحظات «بودن» در کنار سالمندان رو بدونیم...
+ نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت توسط همرنگ آب
|
هر فردی در قبال عقاید خودش