مرز تو کجاست؟
نه آدم نجومی ای بود که هر لحظه دوچشمی یا چهارچشمی
به آسمان خیره بشه و نه اصلا از قوانین دنیای بالای سرش
چیزی سر در میاورد.
تنها ارتباطش با آسمان پهناور، گره زدن این دنیا و آدم هاش
با قوانین آسمان و مخلفاتش بود؛ البته جدای از لذت بردن
از آسمان شب و بازی با اشکال مختلف ابرها در روز.
جدیدا علاقه زیادی به مرز بین روز و شب پیدا کرده!
به شهرهایی که در این مرز قرار گرفتند و آدمهایی که در این مرز
زندگی می کنند! خانه هایی را تصور میکند که
بخشی از آن روز و بخشی دیگر شب است.
و حالا به این فکر می کند که اگر در این مرز ایستاده بود
کدام سمت مرز را انتخاب می کرد؟ شب یا روز؟
روشنایی یا تاریکی؟ استراحت یا تکاپو؟
سرما یا گرما؟
تکلیف گیاهان که مشخص است! هر سمت که نور باشد
کشیده می شوند. اما؛
واقعا انسانهای لب مرز تاریکی و روشنی چگونه زندگی می کنند؟
اصلا درون انسان ها هم خط مرزی وجود دارد؟

هر فردی در قبال عقاید خودش