گذشتهها همینجاست و هیچجا نمیره
منم باور نداشتم
که چی که یک نفر تو گذشتهاش گم شده!
مگه میشه؟!
ولی تازه فهمیدم یا بهتره بگم تازه درک کردم که
گذشتهها نگذشته!
بعضی وقتا همین گذشتهها اونقدر شرین میشن که
گذشتن ازشون واقعا سخت میشه!
لامصب انگاری مثل چسب میچسبه به ذهن و
دیگه نمیشه جداش کرد!
الان سه شب ه که افتادم تو فقس گذشتهها
گذشتهای که هر صحنهاش برام دوست داشتنی و البته
عجیبه.
فعلا که عاشق این قفس شدم و ولش نمیکنم ؛)
پ.ن: اگه از محله انجمنهای تبیان باشی صندلیهای داغش رو یادته... هوووووم الان سه شبه مهمون صندلی داغ خودم شدم (+).... صندلی داغی باقدمت 5سال گذشته :دی
پ.ن2: فقط در تعجبم چرااینقدر تغییر کردم!؟! اون کجا و من کجا!!
پ.ن3: عاشق پاسخام به شاهشوریده سران ام :دی (توصفحه 5ام)
تم پست: آهنگ لحظه از خواجهامیری
+ نوشته شده در جمعه بیست و هفتم بهمن ۱۳۹۱ ساعت توسط همرنگ آب
|
هر فردی در قبال عقاید خودش